کد مطلب:94578 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:120

خطبه 161-چرا خلافت را از او گرفتند؟












[صفحه 422]

در عرصه جنگ صفین، هر كسی در اندیشه سرانجام جنگ بود و سپر و شمشیر و نیزه خود را می آزمود و شیوه و روشهای گوناگون پیكار را، در ذهن خویش مرور میكرد. علی (ع) نیز سخت از اینهمه یاغیگری كافران خدا، در خشم بود و پیوسته به تار و مار كردن دشمن می اندیشید او بر چگونگی آغاز پیكار، تقویت روحیه سربازان، تكثیر سپاه و نظام آنها، مساعد بودن اوضاع و شرایط جوی و... فكر میكرد. علی (ع) در این اندیشه های آشفته بود كه مردی از طایفه بنی اسد- كه یكی از دختران این طایفه همسر رسول خدا بود- پیش آمده و بی مقدمه گفت:- چه شد كه سه خلیفه و پیروانشان، شما را از خلافت بازداشتند و حال آنكه شما به این مقام- از هر لحاظ- شایسته تر و سزاوارتر بودید؟ علی (ع) از این موقع ناشناسی و سخن نابجا آزرده خاطر شد و چنین فرمود: كاش مقام و موقع هر پرسشی را میدانستی.. . ای برادر دینی من، كه از طایفه بنی اسد هستی. می بینم كه در سواركاری، زین به سستی می بندی و پیوسته نگران و مضطربی. همانگونه كه مهار مركب خویش را بیجا رها می سازی، بی موقع سخن میگوئی و پرسش نابجا می كنی. با این حال، چون از خویشان رسول خدائی، و احترامت بر من واجب است، این حق را به

تو میدهم كه در چنین گیر و داری چنین سوالی از من بكنی. اینك بدان، با وجود خویشاوندی نزدیك من با رسول خدا، و برتری من بر خلفا، تسلط آنها به امر خلافت برای آن بود كه خلافت و جانشینی رسول خدا، امری بود كه مطلوب همگان واقع شد. گروهی به این كار، بخل و عناد ورزیدند و عده ای برای حفظ مبانی پاك اسلام، اغماض نموده و چشم از آن فرو پوشیدند. حال آنكه میان ما حاكم عادل و بی مانند خداست و در روز قیامت، بازگشت همگان بسوی اوست. امر عالقیس بیتی مناسب حال من گفته: رها كن و واگذار قصه غارتگری را كه پیرامونش هایهوها و قیل و قال زیاد است. اینك سخن شگفت آور و بزرگتری را بشنو. قصه پسر ابی سفیان. آری، روزگار پس از گریاندن من، مرا به خنده آورد و شگفت انگیزتر از این چیزی نیست عجیب تر از این، هیچ رویداد حیرت انگیزی نبوده، رویدادها و حادثه هائی كه راههای ناراست و ناشایست را بسیار میكند گروهی از مردم فتنه جو، حیله در كار بستند كه فروغ ازلی را در كانونش بكشند، و چشمه زلال راستی را در سرچشمه اش بخشكانند و میان من و خودشان، آب پاك را به منشاء بیماری وبا بیالایند. اگر روزی رسد كه این غم و ناملایمات، میان من و آنان برطرف گردد، آنان را كشان كش

ان به راه حق و راستی می كشانم، و اگر چرخش روزگار، دور اقبال به من رساند، كیفر كردارشان را به خدا وا میگذارم تا به جزای اعمال زشتشان برسند. اینك ای برادر دینی من، تو خود را بخاطر گمراهی و عصیان پیشگی آنان، غمین و اندوهگین مكن و نفس خویش را هلاك و تباه مساز، زیرا خداوند به آنچه كه آنان كردند بینا و آگاه است


صفحه 422.